وعده آخر

برای این وعده توضیحی وجود ندارد!!!!!!!!!!!!!!!!

وعده آخر

برای این وعده توضیحی وجود ندارد!!!!!!!!!!!!!!!!

برای چندمین بار

 

 

آری

 

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار

 

زنده گی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم،

 

در رویاها و

 

در امیدهایم!

 

بلاخره بعد از مدتها.......احساس زندگی.........

شاید گفتن در مورد چن ماه اخیرفایده ایی نداشته باشه. نمی خوام بهش فکرنکنم اما حس می کنم باید از همون جایی شروع کنم که همه چی و  ول کردم. 

داشتم......نمی دونم چرا.........یه دفه..........بعدشم که............... دیگه نشد............نه اینکه نخواسته باشم.............اما.............درهر صورت...........می خوام بگم گذشته ها گذشته و این جمله حالا برام معنا پیدا می کنه! اینکه گذشته دیگه فایده ایی نداره و اگه دلم می خواد که زندگی کنم باید حالا سعی کنم تا آینده رو بسازم  یعنی حالای من! گذشته اونقد مهمه که بدونی کجای کاری و چیکار کنی بهتره و چیکار نکنی!

از اول شروع کردن مشکله. مسلمه که برای همه مشکله. مهم نیس که چن بار این کارو کرده باشی مهم شرایطیه که حالا توش هستی. البته من معتقدم تو هر شرایطی هم که باشی از اول شروع کردن _اونم بعد از اینکه همه زحماتت و نتیجه ی تلاشات از بین رفت_ خیلی سخته. اما شیرین میشه وقتی که احساس کنی هنوز هم زندگی و آرزوهاتو دوس داری، احساس به اوج رسیدن دوباره، احساس داشتن یه فرصت دیگه، احساس اینکه تو این آدم شکست خورده ی داغون نیستی، و این حس که می خوای خودت باشی.

 

تو این چن ماه خیلی فکرکردم. به خیلی چیزا.به خودم .به کارایی که میکنم. کارایی که کردم. اینکه چی می خوام. اینکه چطور شد که اینطوری شد. اینکه تقصیر مال کیه. اینکه شاید تقصیر خودم هم بود. اینکه اونهمه تلاش و تقلام به کجا رسید. حتی ناامید شدم. حتی دیگه نتونستم فکرکنم.بعد هم که مجبورشدم! شرایطو بپذیرم و این آخری خیلی سخت بود.

حالا دنیا آتش بس اعلام کرده!

گفتم فکرکردن به گذشته فایده ایی نداره هااااااا

دلم برای همه تلاشامو تقلاهام تنگ شده.

 

(نوشته های بالا رو فقط واسه دل خودم نوشتم و قصد توصیه به کسی رو نداشتم! )