جهان صفحه شطرنج است،مهره هایش کردار ما
و قانونش آیین بزرگ طبیعت. نمی توان بازی گر
آن سوی صفحه را دید لیک می انیم او دادگر است
وراست گو و بردبار.
خداوند بر آنانی که دوست می دارد،خطایی را
نمی بخشد و روا نمی دارد که برگزیدگانش،قواعد
بازی را نادیده بگیرند.
امروز یه روز دیگه س! باید وارد این بازی شد!
نمی گم دلم نمی خواد ولی نمی دونم چرا انقد از امروز
می ترسم!
اگر روح ما ارزش چیزی را داشته دلیل بر آن است که
سخت تر از دیگران سوخته است.
چه کسی می داند
که تو در پیله ی تنهایی خود
تنهایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک
روزنه در
فردایی؟
پیله ات را بگشا...
تو به اندازه ی یک
دنیایی!
برف!
برف!
برف!
بلاخره کار خودشو کرد!
انگار وظیفه اش فقط به هم زدن همه ی برنامه هام بود!
نمی دونم دیگه باید چی کار کنم. چطوری جمعش کنم!
باورم نمیشه که اینطوری رقم خورده بود!
باورم نمیشه به راحتیه برف اومدن همه ی تلاشام......!
باورم نمیشه که زمان گذشت و وقتم تمام شد!
دلم می خواد روقولم بمونم.
می مونم!