وعده آخر

برای این وعده توضیحی وجود ندارد!!!!!!!!!!!!!!!!

وعده آخر

برای این وعده توضیحی وجود ندارد!!!!!!!!!!!!!!!!

زنــــــــــــــــــدگــــــــــــــــــــی!!!!!!!!!!!

  

  

زندگی آتشگهی 

 

گیرنده پابرجاست 

گر بیفروزیش 

رقص شعله اش  

در هر کران 

پیداست 

ورنه خاموش است و  

خاموشی 

گناه ماست! 

 

این شعر همیشه منو امیدوار میکنه. 

انگار که همه چی دست خودم

می خوام امیدوار باشم. به حالا. به چیزایی

که نمی دونم. به اونایی که همش تو ذهنمه

 و بیشتر  از همه به خودم.....

 این روزا درس می خونم و درس میخونم. تازه

 فهمیدم  تاحالا چقد بد درس خوندم. فکر که

 میکنم میبینم خوب شد از این دیرتر نشد!!

 

اینم حرفای پائولو کوئلیو هست که من خیلی 

 دوس دارم. 

  

من مردی هستم که به دنبال رؤیایش حرکت می‌کند، اولین

 " زندگی من نویسنده شدن بود. در مسیر تحقق بخشیدن 

 

 

به این رؤیا، زخم‌های زیادی به روحم وارد شد. اولین بار فکر 

  کردم تهدید می‌شوم، فکر کردم شکست خوردم، فکر کردم

 درک نمی‌شوم ولی خدا را شکر که من ترسونبودم و پایداری

 داشتم. پس اکنون که به زخم‌های روحم نگاه می‌کنم، به 

آن‌ها افتخار می‌کنم، آن‌ها برایم به مدال‌هایی می‌مانند.

آماده شکست خوردن باشید. اگر می‌خواهید رؤیای خودتان

را تعقیب بکنید، آماده اینباشید که گاهی شکست بخورید.

چون هر گاه به خاطر چیزی می‌جنگید،لحظات غیرمنتظره‌ای 

هم وجود دارند که بر شما غلبه خواهند کرد. اما اگر بتوانید

فرار نکنید و از این شکست‌ها، مبارزه برای تحقق بخشیدن

به رؤیاهاتان را بیاموزید، قادر خواهید بود رؤیای خودتان را

تعقیب کنید. من درزندگی‌ام لحظات بسیار دشواری را پشت

 سر گذاشتم که شایدبدانید:همان طور که می‌دانید، یک بار،

 توسط پدر و مادرم که دوستم داشتند و اما نگران آینده‌ام

بودند، در یک بیمارستان روانی بستری شدم. این حرکت

پدر و مادرم را همواره یک حرکت ناشی از عشق می‌دانم؛

یک حرکت نومیدانه، اما عاشقانه، برای حفظ پسرشان. 

بعدها در دوران حکومت نظامی در برزیل، سه بار به زندان

رفتم .و سرانجام، و بدتر از همه، به این نتیجه رسیدم که

 تحقق بخشیدن به رؤیایم غیر ممکن است. وقتی از زندان

 بیرون آمدم، به این نتیجه رسیدم که دیگر نمی‌توانم رؤیای

 خودم را تعقیب کنم، پس تصمیم گرفتم رؤیایم را فراموش

کنم و مسیری را انتخاب کنم که توسط شرایط برزیل بر من

 تحمیل می‌شد. هفت سال تمام چنین کردم.سعی کردم

رؤیاهایم را فراموش کنم. سعی کردم خودم را متقاعد کنم

که نویسنده شدن غیر ممکن است. و اما خدا را شکر که

شعله مقدس شیفتگی وجود داشت و من شناختم‌اش.

هفت سال بعد، کارم را ترک کردم، یا به عبارت دیگر

اخراجم کردند، و تصمیم گرفتم فرصت دوباره‌ای به خودم

 بدهم. چون این زندگی ماست و باید بهای زندگی‌مان را

بپردازیم و این بها ارزان نیست. ولی به هرحال چه افسانه

شخصی‌تان را دنبال بکنید و چه نکنید، باید همان بها را

برای زندگی‌تان بپردازید. فقط تفاوت اینجاست که اگر در راه 

تحقق بخشیدن به افسانه شخصی‌تان شکست بخورید،

این شکست معنایی خواهد داشت. اما اگر در راهی که

به افسانه شخصی ما منجر نمی‌شود، گام برداریم و در آن

شکست بخوریم، این شکست تنها ما را ضعیف‌تر می‌کند.

بنابراین اگر قرار بر انتخاب باشد فقط راهی را انتخاب کنید

که کم‌تر پیموده شده. در آن جا با ناشناخته‌ها، با نیروهای

تیره وجود روبه‌رو خواهیم شد. اما شما در قلب خود

شعله‌ای را خواهید یافت که راه را به شما نشان خواهد

داد." 

 

 

 

شبهای بی خوابی

 

 

خداوند در شبهای بی خوابی همراه شما خواهد بود. و با 

 عشق خویش اشک های شما را خواهد زدود.

  

ماه رمضون امسال برام خیلی بابرکت بود! دلم نمی خواد 

 

حس میکنم خیلی چیزا عوض شدن یا دارن میشن.از دستش بدم 

 

این روزا حوصله ی هیچ کس و ندارم بیشتر ازهمه  

  

گذشته رو. نمیخوام دیگهبا کسایی باشم که تاحالا تحملشون 

 

 کردم .دلم می خواد همه چیزو تازه 

 

ببینم ، حتی دیگه مث قبل فکرم نکنم. 

 

حالا مطمئنم اینا رو بخاطر ناامیدی نمیگم. 

 

 

 

و اینکه یه جایی خوندم:  

 

 

-اگر در جاده ی رویاهاتان سفر میکنید،به

آن متعهد باشید. هیچ دری را باز نگذارید تا بهانه شود.

بهانه ای مثل اینکه :

"خوب ،این دقیقا همان چیزی نیست که می خواستم."

بذر شکست در همین جا نهفته است.

مسیر خود را بپیمایید. حتی اگر گام های شما نامطمئن

است، حتی اگر می دانید می توانستید این مسیر را بهتر

بپیمایید.

اگر امکانات خود را در لحظه ی اکنون بپذیرید،

بی تردید در آینده پیشرفت خواهید کرد. اما

اگر محدودیت های خود را انکار کنید، هرگز از

 آنها رها نمی شود.

شجاعانه با مسیر خود رو به رو شوید، و از انتقاد

 دیگران نهراسید. و،مهم تر از همه، نگذارید با

"خودانتقادی"  فلج شوید.

 

 

 

اون روزا

 

 

 اون روزا ما دلی داشتیم

 

 واسه بردن جونی داشتیم

 

 واسه مردن کسی بودیم 

 

 کاری داشتیم

 

 پاییز و بهاری داشتیم

 

 تو سرا ما سری داشتیم

 

 عشقی و دلبری داشتیم

 


 

 

 کسی آمد که حرف عشقو با ما زد، دل ترسوی ما هم

 

 دل به دریا زد.به یک دریای طوفانی، دل ما رفته مهمانی! 

 

  چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست!!!یه عمری راهه و

 

 در قدرت ما نیست! باید پارو نزد وا داد! باید دل رو به دریا

 

 داد! خودش می بردت هرجا که می خواد، به هر جا برد 

 

 بدون ساحل همون جاست......

 

 

 

 

 

 

 

برای چندمین بار

 

 

آری

 

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار

 

زنده گی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم،

 

در رویاها و

 

در امیدهایم!

 

بلاخره بعد از مدتها.......احساس زندگی.........

شاید گفتن در مورد چن ماه اخیرفایده ایی نداشته باشه. نمی خوام بهش فکرنکنم اما حس می کنم باید از همون جایی شروع کنم که همه چی و  ول کردم. 

داشتم......نمی دونم چرا.........یه دفه..........بعدشم که............... دیگه نشد............نه اینکه نخواسته باشم.............اما.............درهر صورت...........می خوام بگم گذشته ها گذشته و این جمله حالا برام معنا پیدا می کنه! اینکه گذشته دیگه فایده ایی نداره و اگه دلم می خواد که زندگی کنم باید حالا سعی کنم تا آینده رو بسازم  یعنی حالای من! گذشته اونقد مهمه که بدونی کجای کاری و چیکار کنی بهتره و چیکار نکنی!

از اول شروع کردن مشکله. مسلمه که برای همه مشکله. مهم نیس که چن بار این کارو کرده باشی مهم شرایطیه که حالا توش هستی. البته من معتقدم تو هر شرایطی هم که باشی از اول شروع کردن _اونم بعد از اینکه همه زحماتت و نتیجه ی تلاشات از بین رفت_ خیلی سخته. اما شیرین میشه وقتی که احساس کنی هنوز هم زندگی و آرزوهاتو دوس داری، احساس به اوج رسیدن دوباره، احساس داشتن یه فرصت دیگه، احساس اینکه تو این آدم شکست خورده ی داغون نیستی، و این حس که می خوای خودت باشی.

 

تو این چن ماه خیلی فکرکردم. به خیلی چیزا.به خودم .به کارایی که میکنم. کارایی که کردم. اینکه چی می خوام. اینکه چطور شد که اینطوری شد. اینکه تقصیر مال کیه. اینکه شاید تقصیر خودم هم بود. اینکه اونهمه تلاش و تقلام به کجا رسید. حتی ناامید شدم. حتی دیگه نتونستم فکرکنم.بعد هم که مجبورشدم! شرایطو بپذیرم و این آخری خیلی سخت بود.

حالا دنیا آتش بس اعلام کرده!

گفتم فکرکردن به گذشته فایده ایی نداره هااااااا

دلم برای همه تلاشامو تقلاهام تنگ شده.

 

(نوشته های بالا رو فقط واسه دل خودم نوشتم و قصد توصیه به کسی رو نداشتم! )